فیلم بچههایابدی روی تماشاگران خیلی تاثیر گذاشته بود و همه داشتند تعریف میکردند و توی صندوق رای، نظر خوب میدادند. ولی من از دست فیلم اعصابم خرد شده بود به خاطر این که چند تا اشکال اصلی داشت. اول این که خوب تعلیق رو ایجاد میکرد و پرورش میداد، ولی سر نقطه بزنگاه که باید به اوج میرسید، با یک اتفاق و تصادف حلش میکرد. تعلیق اولش این بود که آیا خانواده دختر موافقت میکنند که دخترشون با پسری ازدواج کنه که یه برادر معلول داره یا نه. خب اونها به شدت مخالف بودند واجازه نمیدادند و شدت مخالفت به حدی بود که به صورت یک تعلیق جدی تبدیل شده بود و انتظار میرفت که اگر قراره (مثل همه فیلمهای ایرانی) آخرش موافقت بکنند و نظرشون عوض بشه، به خاطر یک عامل قوی این اتفاق بیفته. ولی توی محل کار پدر دختر، اون لحظهای که خیلی میتونست سرنوشت ساز باشه، پدر میگه: «خب شما که تصمیمتون رو گرفتین و ... من غیر از موافقت چه کاری میتونم بکنم!». این یعنی که کارگردان از زیر بار تعلیقی که ایجاد کرده فرار میکنه و نمیتونه فرجام مناسبی براش پیدا کنه.
دومین تعلیق وقتی بود که برادر معلول پسر، از آسایشگاه فرار میکنه و میره توی خیابونها. و این سوالی بود که بالاخره چه طوری پیداش میکنن. ولی در نهایت میبینیم که بعد از ده-پونزده دقیقه دنبال کردن سرگردانی این بچه توی خیابونها توسط مخاطب، بچه تصادف میکنه و میره بیمارستان و فرداش هم برادرش میاد بیمارستان بالای سرش. همین.
نتیجه اخلاقی فیلم این شد که بچههای معلول را به آسایشگاه نفرستیم و سرپرستهای خوبی باشیم. نتیجهی دیگر این که با ازدواج دو نفر که همدیگه رو دوست دارند مخالفت نکنیم. همین. تازه ایرادهای دیگه فیلم رو دیگه بیخیال. چیزایی مثل طولانی بودن وحشتناک سکانسها و کلیشهای بودن خیلی از گفتوگوها و پرداخت ناقص شخصیت مهمی مثل خانم بهرام و ... .
خلاصه بعد از فیلم اومدم این حرفا رو به خانم درخشنده بزنم، و البته زدم؛ ولی بعد پشیمون شدم چون همه داشتند بهبه و چهچه میکردند که چه فیلم خوبی بود و کیف کردیم و ... . آدم چی بگه دیگه؟! ملت داشتند به خاطر بار احساسی که فیلم داشت، تمام نقاط ضعف فیلم رو فراموش میکردند. یکی به داد من برسه!